شاید به نظر بعضی ها نوشتن اینجا کار بدردنخوری باشه اما من اینطور فکر نمیکنم
میدونی اینجا یه جاییه که بهم آرامش میده
متونم خودمو توش خالی کنم
خیالم راحته جایی برای قایم شدن دارم
و با دنبال کردن ستاره ها میتونم پیداش کنم...

عععععع پسره ی عوضییییییی
من به تو اعتماد کردممممممممممممم بی.شعورررررررررر :|
فقط میتونم بگم وااااااای
خیلی خوبهههههه
خیلی خفنههههههههه
وااااااای، وایب مدرسه جاسوسی رو میده :')
#گوش_کن_جی_آن عررررررررر :)
عررررررررر
سجیاجیاقحلافحلتفحقتجبتبجفنق
گابلینو نمیتونممممممممممم یحیازحبتل
واقعا از کامیون بدم میاد :|
پ.ن: یادم باشه من عاشق سریال گابلین بودم :)
نمیدونم کسی دیگه ای هم مث من هست یا نه ولی یهو یه کار باحال و گوگولی به ذهنم میرسه ولی چند دقیقه بعدش یهو ولش میکنم
مثلا همین الان داشتم میگفتم خب حالا که پاسور جان تلاششو کرده یه کارت پستال کوچولو براش درست کنم که خوشحال بشه، نیم ساعته دارم دنبال نقاشیو عکس واسه ایده گرفتن میگردم ولی به محض اینکه چیزایی که میخواستمو پیدا کردم یهو پشیمون شدم
"اگه دوست نداشته باشه چی؟ اگه بدتر ناراحتش کنه که آره ما باختیم و این دیگه چه کاریه و اینا چی؟ اصن مگه من کیم که بخوام اینقدر به همچین چیزی اهمیت بدم؟ من حتی تو تیمشونم نبودم، چرا باید همچین کاری کنم؟"
چهارشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۱۹ 16:32
باختن:(
دیگه نپرسیدم رتبه بندی چیشده مهم نیست الان احتمالا ناراحت و خستن :(
چهارشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۱۹ 16:18
پاسور جان امروز مسابقه داشت، کلا نبود مدرسه، امیدوارم برده باشن.
اول هم نشدن سومم خوبه :)
اسم موضوع پست های سریالام رو گذاشتم صدای جادو:)
خیلی فانتزی و حال و هوای سریالشو دوست داشتم ولی از همون اولشم یه غم خاصی توش بود که نمیتونم توصیفش کنم، خیلی عجیب بود
یه لحظه تو رو توی جادو غرق میکرد و یه ثانیه بعدش آیی رو پرت میکرد تو زندگی واقعی و سختش و تو دیگه باید از اون حال و هوا درمیومدی
حتی وقتی سریال تموم میشد هم همون حس آیی بهم دست میداد انگار تا چند دقیقه پیش داشتم شعبده بازی نگاه میکردم اما حالا دیگه همه چی تموم شده و باید با واقعیت روبهرو بشم. این حس اینقدر اذیتم میکرد که کلا نصفه دیدمش اما اونقدر ازش اسپویل دیدم که تقریبا داستانشو میدونم،
و از یه چیزی که توی این داستان حوشم اومد اون صندوق پستی بود، انگار هنوز آیی آدمای مورد علاقه اشو توی اون صندوق نگه داشته بود:)
خب مثل اینکه دیشب خیلی جوگیر شده بودم :)
الان خیلی حالم بهتره و خدا رو شکر میکنم که یه همنچین ایده خفنی رو برای ساخت این سریال یه نویسنده اش داد:) تو کل راه مدرسه تا خونه عین دیوونه ها هی میخواستم بخندم:))
پ.ن: راستی هوا اینهمه ابری، مگه گابلین ناراحت نبود؟ پس چرا بارون نیومد؟ :)
خیال بافی هم خیلی عجیبه ها! همون موقع که از شدت خوشحالی داری بال درمیاری یهو چشمت به اطرافت میخوره و میبینی تنها توی تاریکی نشستی و تمام اون چیزای بامزه همش الکی بوده
خیلی دردناکه.
نمیخوام چیزهایی رو دوست داشته باشم که مال من نیستن، اصلا دلم نمیخواد بیشتر از این حسرت بخورم، حسرت کشیدن خیلی دردناکه
پ.ن: آهای بزرگه! تو هنوزم این شکلی ای؟ توروخودا تنها نمون... هیچ وقت...
دیگه دارم دیوونه میشم
از یه طرف نمیخوام هیچی بخونم و شل شدم از اون طرف وقتی هیچی نمیخونم اعصابم خورد میشه
کمک!
راستی من بزرگه! تو الانم هموز همین شکلی هستی؟ توروخدا بگو نه :')
دیشب سر سریال به مرز خودزنی رسیده بودم، اونم کی؟ عزیز محترمی که داشت تا دوساعت قبلش میگفت اه چقدر کلیشه ایه این سریال! اما بازم با وجود کلیشه هاش خیلی خرننننننننننننن :))
اصن نمیتونم واقعا این دوتا رو :،) از شدت ذوق فقط توسنتم بزن استپ و شونصد بار تو رخت خوابم غلت بزنم :)
۱۸:۰۲ پ.ن: ولی خب وقتی ام که دیگه دوتاشون میفهمن که همون دوست دارن از اونجا به بعد دیگه حال نمیده. همون خنگ بازیاشون بامزه اس :)
#سریال چقد انتظار برای اومدن زیرنویس سریال مورد علاقه ات سخته ایش :| تازه بعدش باید صبر کنی با کیفیتش بیاد :|