Little Galaxy

...Twinkle Twinkle little star God I wonder where you are

جمعه ۱۴۰۴/۰۹/۱۴ 18:55

کهکشان

شاید به نظر بعضی ها نوشتن اینجا کار بدردنخوری باشه اما من اینطور فکر نمیکنم

میدونی اینجا یه جاییه که بهم آرامش میده

متونم خودمو توش خالی کنم

خیالم راحته جایی برای قایم شدن دارم

و با دنبال کردن ستاره ها میتونم پیداش کنم...

یکشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۲۳ 23:44

وااااااای 2

سوالای حد کنکور ریاضی جدیدا یه جوریه عیجب شده که یا حسین :/

یکشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۲۳ 23:35

وااااااااااای

من نمیفهمم! رضوی جان چه اصراریه که حتما 400 تا سوالو بچپونی تو ی جزوه و من الان مجبور شم 100 تاشو بکوب در عرض یه ساعت فقط پر کنم از رو پاسخنامه :/

یکشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۲۳ 21:25

بدبختی

هعی، گوشی که باهاش وبلاگو مینوشتم به فنا رفت و بیچاره گشتم :")

حداقلش اینه که یه لپ تاپ هست و میتونم کهکشانو زنده نگه دارم :")

یکشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۲۳ 2:26

وکیل مردم

خب این یکی یکم عجیب پیش رفت، شاکی داستان یه پسر بچه است که از کمر به پایین معلوله، با مامانش که از یتیم خونه فرار کرده و توی شونزده سالگی بچه دار شده زندگی میکنه و از خدا به خاطر به دنیا اومدنش شکایت داره و میخواد خسارت بگیره

یه ماجرایی این وسط هست اونم اینکه وقتی مامانه فرار میکنه از یتیتم خونه یه بنیادی بهش میگه که ما توی به دنیا آوردن بچه ات کمکت میکنیم و زایمان رو برات انجام میدیم، اما کاری که میکنن اینکه اصلا به شرایط این بیچاره توجهی نمیکنن و مدام اصرار دارن زایمان کنه و حتی با وجود این اصرارشون اصلا توی زمان بارداری توجهی به مادر نمیکنن و آزمایشات و بررسی های لازم رو انجام نمیدن، خب طبیعتا دختره هم با اون رژیم غذایی بدش که پر از سوجو و فست فود بوده نهایتا به این منجر میشه که بچه اش از کمر به پایین فلج میشه

حالا این وکیلا اومدن و میگن که بیمارستان و بنیاد مقصره چون سقط انجام نداده و این وسط قاضی میگه که قانون کره میگه هر انسانی توی هر شرایطی جانش ارزشمنده و درخواست خسارت رو رد میکنه

به نظر از اولش اشتباه پیش رفتن هرچند چون بیشتر از ده سال از این ماجرا گذشته بوده و بیمارستان هر ده سال مدارک رو از بین میبره، مدرکی دال بر بی توجهی بیمارستان به شرایط دختره نبوده، اما بازم بحث سقط رو پیش کشیدن اونم جلوی خود بچهه خیلی اشتباهه

نمیشه چون مامانه توسط یه عوضی این بلا سرش اومده و حالا هیچ کسی بهشون توجه نمیکنه اون بچه بیچاره رو کشت، عملا قتل نفسه به جاش باید ازش مراقبت میشد تا دچار این مشکل نشه

اما شخصیت های سریال اصرار دارن که مادره اصن نباید زایمان میکرد! واقعا منطق داستان سریال رو نمیفهمم! ولی درکل امیدوارم قسمت بعد منطقی تر پیش برن!

و این سریال یه اپیلوگ خییلیییییی ناز داشت :)

یکشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۲۳ 0:37

هعی

اگه واسه کنکورم اینجوری ازم استقبال نکنن چی؟ :')

شنبه ۱۴۰۴/۰۹/۲۲ 19:30

دعوا

عزیز من خوشگل من تورو سر جدت پاشو برو درستو بخوووون :")

کاش یکی دعوام کنه برم سراغ درسام :|

شنبه ۱۴۰۴/۰۹/۲۲ 16:51

فضا

میدونی، دلم میخواد برم تو فضا درس بخونم واقعا میگم! انگار به جای یه سال شاید دوسال هم نه ولی حداقل یه سال و نیم وقت دارم شایدم یکی دو ماه بیشتر

خیلی بهتره :')

شنبه ۱۴۰۴/۰۹/۲۲ 12:30

پاپیون 🎀

هعی داشت یادم میرفت :)

پنجشنبه یه دایناسور و یه پایپون پیکلسی کشیده بودم واسه کلاسمون، بردم مدرسه

اولش پاپیونه رو خودم زدم به موهام ولی بعدش پاسور جان گفت که بزن به مقنعه من، میخوام برم به دوستام نشون بدم. خلاصه زدم به مقنعه اش و یه کلیپم ازش درست کردم خیلی بامزه بود

پنجشنبه واقعا خوش گذشت:)

حالا دیگه باید برم درس بخونم

#درد_و_نفرین

شنبه ۱۴۰۴/۰۹/۲۲ 1:11

احمق

عععععع پسره ی عوضییییییی

من به تو اعتماد کردممممممممممممم بی.شعورررررررررر :|

پنجشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۲۰ 5:27

فروشگاهی برای قاتلان

فقط میتونم بگم وااااااای

خیلی خوبهههههه

خیلی خفنههههههههه

وااااااای، وایب مدرسه جاسوسی رو میده :')

#گوش_کن_جی_آن عررررررررر :)

پنجشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۲۰ 1:25

خودزنی ۳

عررررررررر

سجیاجیاقحلافحلتفحقتجبتبجفنق

گابلینو نمیتونممممممممممم یحیازحبتل

واقعا از کامیون بدم میاد :|

پ.ن: یادم باشه من عاشق سریال گابلین بودم :)

چهارشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۱۹ 17:5

خودزنی ۲

نمیدونم کسی دیگه ای هم مث من هست یا نه ولی یهو یه کار باحال و گوگولی به ذهنم میرسه ولی چند دقیقه بعدش یهو ولش میکنم

مثلا همین الان داشتم میگفتم خب حالا که پاسور جان تلاششو کرده یه کارت پستال کوچولو براش درست کنم که خوشحال بشه، نیم ساعته دارم دنبال نقاشیو عکس واسه ایده گرفتن میگردم ولی به محض اینکه چیزایی که میخواستمو پیدا کردم یهو پشیمون شدم

"اگه دوست نداشته باشه چی؟ اگه بدتر ناراحتش کنه که آره ما باختیم و این دیگه چه کاریه و اینا چی؟ اصن مگه من کیم که بخوام اینقدر به همچین چیزی اهمیت بدم؟ من حتی تو تیمشونم نبودم، چرا باید همچین کاری کنم؟"

چهارشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۱۹ 16:32

عی بابا

باختن:(

دیگه نپرسیدم رتبه بندی چیشده مهم نیست الان احتمالا ناراحت و خستن :(

چهارشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۱۹ 16:18

پاسور جان

پاسور جان امروز مسابقه داشت، کلا نبود مدرسه، امیدوارم برده باشن.

اول هم نشدن سومم خوبه :)

دوشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۱۷ 21:4

صدای جادو

اسم موضوع پست های سریالام رو گذاشتم صدای جادو:)

خیلی فانتزی و حال و هوای سریالشو دوست داشتم ولی از همون اولشم یه غم خاصی توش بود که نمیتونم توصیفش کنم، خیلی عجیب بود

یه لحظه تو رو توی جادو غرق میکرد و یه ثانیه بعدش آیی رو پرت میکرد تو زندگی واقعی و سختش و تو دیگه باید از اون حال و هوا درمیومدی

حتی وقتی سریال تموم میشد هم همون حس آیی بهم دست میداد انگار تا چند دقیقه پیش داشتم شعبده بازی نگاه میکردم اما حالا دیگه همه چی تموم شده و باید با واقعیت روبه‌رو بشم. این حس اینقدر اذیتم میکرد که کلا نصفه دیدمش اما اونقدر ازش اسپویل دیدم که تقریبا داستانشو میدونم،

و از یه چیزی که توی این داستان حوشم اومد اون صندوق پستی بود، انگار هنوز آیی آدمای مورد علاقه اشو توی اون صندوق نگه داشته بود:)

دوشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۱۷ 20:42

خب مثل اینکه دیشب خیلی جوگیر شده بودم :)

الان خیلی حالم بهتره و خدا رو شکر میکنم که یه همنچین ایده خفنی رو برای ساخت این سریال یه نویسنده اش داد:) تو کل راه مدرسه تا خونه عین دیوونه ها هی میخواستم بخندم:))

پ.ن: راستی هوا اینهمه ابری، مگه گابلین ناراحت نبود؟ پس چرا بارون نیومد؟ :)

دوشنبه ۱۴۰۴/۰۹/۱۷ 3:45

خیال بافی

خیال بافی هم خیلی عجیبه ها! همون موقع که از شدت خوشحالی داری بال درمیاری یهو چشمت به اطرافت میخوره و میبینی تنها توی تاریکی نشستی و تمام اون چیزای بامزه همش الکی بوده

خیلی دردناکه.

نمیخوام چیزهایی رو دوست داشته باشم که مال من نیستن، اصلا دلم نمیخواد بیشتر از این حسرت بخورم، حسرت کشیدن خیلی دردناکه

پ.ن: آهای بزرگه! تو هنوزم این شکلی ای؟ توروخودا تنها نمون..‌. هیچ وقت...

شنبه ۱۴۰۴/۰۹/۱۵ 21:53

عر

دیگه دارم دیوونه میشم

از یه طرف نمیخوام هیچی بخونم و شل شدم از اون طرف وقتی هیچی نمیخونم اعصابم خورد میشه

کمک!

راستی من بزرگه! تو الانم هموز همین شکلی هستی؟ توروخدا بگو نه :')

شنبه ۱۴۰۴/۰۹/۱۵ 17:4

خودزنی ۱

دیشب سر سریال به مرز خودزنی رسیده بودم، اونم کی؟ عزیز محترمی که داشت تا دوساعت قبلش میگفت اه چقدر کلیشه ایه این سریال! اما بازم با وجود کلیشه هاش خیلی خرننننننننننننن :))

اصن نمیتونم واقعا این دوتا رو :،) از شدت ذوق فقط توسنتم بزن استپ و شونصد بار تو رخت خوابم غلت بزنم :)

۱۸:۰۲ پ.ن: ولی خب وقتی ام که دیگه دوتاشون میفهمن که همون دوست دارن از اونجا به بعد دیگه حال نمیده. همون خنگ بازیاشون بامزه اس :)

#سریال

جمعه ۱۴۰۴/۰۹/۱۴ 23:41

اه :|

چقد انتظار برای اومدن زیرنویس سریال مورد علاقه ات سخته ایش :| تازه بعدش باید صبر کنی با کیفیتش بیاد :|

...All Posts
Me


!That's my life is a beautiful galaxy
!Be a writer, the genre is fantasy

...More

Categories
Archive
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:
استلا ★ Stella